داریوش آشوری، نویسنده، اندیشمند، زبانشناس و مترجم ایرانی، در 11 مرداد 1317 در تهران به دنیا آمد.
او کودکی خود را در تهران گذراند و در محلهی بازار بزرگ نزدیک به سقاخانهی نوروزخان به دنیا آمد. زمان کودکی او دقیقا برابر با زمانی بوده است که شهر تهران هنوز درگیر مدرنیته نشده بود و این ویژگی شهر را برای داریوش آشوری جذاب میکرد و باعث قلیان احساسات و عواطف شاعرانه در او میشد. او دربارهی کودکی خود مینویسد: « در آن فضا، که از نظرِ کالبد شهری و ریختِ معماری نیز چندان از روزگارِ قاجاریه دور نشده بود، هنوز آن ذوق و عادتِ دیرینه که همهچیز را به زبانِ شعر بیان میکرد چیره بود. بر دیوارِ دکان بقالی و عطاری مینوشتند، «ای که در نسیهبری همچو گلِ خندانی/ پس سبب چیست که در دادنِ آن گریانی»! یا بر دیوارِ سربینهیِ حمام عمومی هم مینوشتند، «هر که دارد امانتی موجود/ بسپارد به بنده وقت ورود…» و کسانی نیز بودند که شعر بسیار از حفظ داشتند. مادر من هم از این جمله بود. با این که به مدرسه نرفته بود و درسِ رسمی نخوانده بود، اما در حافظهی نیرومند اش دهها بیت شعر، خانه داشت که به مناسبت میخواند.»
آشوری تحصیلات خود را در دبیرستانهای البرز و دارالفنون گذراند و همدرسِ نوجوانیِ بهرام بیضایی و عبدالمجید ارفعی بود. آشوری در سال 1337 وارد دانشکده حقوق و علومِ سیاسی و اقتصادی دانشگاه تهران شد و لیسانس اقتصاد خود را در سال 1342 گرفت. در همان سال در دوره دکترای اقتصاد در همان دانشکده پذیرفته شد ولی آن را نیمهکاره رها کرد. کار تألیف کتاب، ترجمه، و نوشتن مقالات را از همین دوران شروع کرد. نخستین کتاب او، به نام «دانشنامه سیاسی»، در روزگار دانشجویی از او منتشر شد که تاکنون بیش از سی چاپ از آن منتشر شدهاست. این کتاب آنقدر کارا و کارآمد است که تا امروز هم یکی از کتابهای مرجع برای دانشجویان علوم سیاسی محسوب میشود. داریوش آشوری دربارهی اولین تجربهی ترجمهی خود میگوید: « نخستین ترجمههای من کارهای آزمایشیِ ادبی بود برای بهتر آموختنِ زبانِ انگلیسی. به یاد دارم که در همان روزگار دانشجویی داستانی از چخوف و چند شعر از مائوتسه تونگ ترجمه کردم که در مجلهی علم و زندگی چاپ شد. همکاری با بهرام بیضایی برای ترجمهی چند متنِ نمایشیِ ژاپنی و چینی که در نیمهی نخست دههی چهل منتشر شد، از کارهای آغازین بود. در همین دوران هم کتابی در زمینهی اقتصاد خاورمیانه برای مؤسسهی فرانکلین ترجمه کردم که مؤلفِ آن یک استاد ایرانیِ دانشگاه در امریکا بود. از یکی از دوستان او در سالهای پسین شنیدم که آن ترجمه را دیده و پسندیده بود.
آشوری از بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران و عضو انتخابشده نخستین هیئت دبیران آن بودهاست. وی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دانشکده علوم اجتماعی، دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، در مؤسسه شرقشناسی دانشگاه آکسفورد در بریتانیا، و دانشگاه زبانهای خارجی توکیو تدریس کرده، و عضوِ هیئت مؤلفان لغتنامه فارسی در مؤسسه لغتنامه دهخدا (وابسته به دانشگاه تهران)، عضو هیئت ویراستاران دانشنامه ایرانیکا (دانشگاه کلمبیا در نیویورک) و از نویسندگان آن بودهاست. همچنین سردبیری چند مجله ادبی و علوم اجتماعی را در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی (وابسته به دانشگاه تهران)، به عهده داشتهاست. داریوش آشوری در میان دانشجویان نیز بسیار شناخته شده است و مقالههای او در حوزههای علوم سیاسی، علوم اجتماعی، فلسفه و زبان شناسی در دانشگاه ها تدریس میشود. «ما و مدرنیّت» نام مجموعه مقالههای اوست که در آن به تحلیل بحران فرهنگی جامعه ایران در مواجهه با مدرنیّت میپردازد.
اما داریوش آشوری در ایران بیشتر به واسطهی ترجمههایش شناخته میشود، این در حالی است که منتقدین ادبی او را خدایگان سخن میدانند و خدمات بسیارش را در حوزههای ادب و زبان شناسی ارج مینهند. وی در قلمروی علوم اجتماعی و فلسفه مدرن به توسعه زبان فارسی از نظر دامنه واژگان و بهبود سبک نگارش یاری فراوان کردهاست. آشوری در آثار خود واژگان نوترکیبی چون گفتمان، همهپرسی، آرمانشهر، رهیافت، هرزهنگاری، درسگفتار و مانند آن را بهکار برد که معادلی برای آن در زبان فارسی وجود نداشت.
داریوش آشوری را میتوان یکی از بهترین مترجمان زبان فارسی دانست؛ البته باید این نکته را نیز در نظر داشت که به علت علم بالای این مترجم، بیشتر کتابهای ترجمه شده توسط او سخت خوان هستند و شاید به همین علت است که کتابهایش برای قشر معمولی جامعه خیلی دلنشین نیست.
داریوش آشوری میگوید: «کارِ سرنوشتسازِ من درگیر شدن با ترجمهی چنین گفت زرتشتِ نیچه بود، در سنِ بیست-و-سه-چهار سالگی. کشتیگرفتنِ دور و دراز با این کتابِ شگفت و دشوار، که با ویرایشهای پیاپی بیش از سی سال به درازا کشید، مرا در خط اصلی کارِ خود در زمینهی تجربه در ترجمه انداخت، در میدانی که جسارت، پُرکاری و شکیباییِ بسیار میطلبید. سپس سه کتابِ دیگر از او را هم ترجمه کرده ام و چهارمی چند سالی ست که نیمهکاره مانده است. به سببِ همین کارهاست که در زبانِ فارسی کم-و-بیش نام من با نام نیچه گره خورده است.»