هرقدر هم که چندصدهزار آدمی، که در فضایی نهچندان کلان میزیستند میکوشیدند خاکی را که تنگاتنگ روی آن بهسر میبردند از شکل بیندازند، هرقدر هم که فرشسنگ بر آن میگستردند تا چیزی بر آن نروید، هرقدر هم که علفهای سر برکشیده از رخنه سنگها را از بیخ میکندند، هرقدر هم که هوا را با دود زغال و نفت میآلودند، هرقدر هم درختان جنگل را میانداختند و مرغان و جانوران را از آن میراندند، بهار همچنان بهار بود، حتی در شهر. آفتاب بر زمین میتابید و خاک را گرم میکرد. علف جان میگرفت و میبالید و بر هر بستری که داس علفکن بیخ زندگی را از آن بیرون نکشیده بود فرشی سبز میگسترد، نه فقط چمن بولوارها دوباره خرم میشد، بلکه سبزینه حتی از بند میان الواح سنگ بیرون میزد.
هرقدر هم که چندصدهزار آدمی، که در فضایی نهچندان کلان میزیستند میکوشیدند خاکی را که تنگاتنگ روی آن بهسر میبردند از شکل بیندازند، هرقدر هم که فرشسنگ بر آن میگستردند تا چیزی بر آن نروید، هرقدر هم که علفهای سر برکشیده از رخنه سنگها را از بیخ میکندند، هرقدر هم که هوا را با دود زغال و نفت میآلودند، هرقدر هم درختان جنگل را میانداختند و مرغان و جانوران را از آن میراندند، بهار همچنان بهار بود، حتی در شهر. آفتاب بر زمین میتابید و خاک را گرم میکرد. علف جان میگرفت و میبالید و بر هر بستری که داس علفکن بیخ زندگی را از آن بیرون نکشیده بود فرشی سبز میگسترد، نه فقط چمن بولوارها دوباره خرم میشد، بلکه سبزینه حتی از بند میان الواح سنگ بیرون میزد.