ژول گابریل ورن (زاده 8 فوریه 1828 – درگذشته 24 مارس 1905) نویسنده، شاعر و نمایشنامهنویس فرانسوی بود که بیشتر شهرتش را مدیون نگارش داستانهای ماجراجویانهای است که دنیای داستانهای علمی–تخیلی را دگرگون کردند. او در مقام دومین نویسندهای است که کتابهایشان از سال 1979 تاکنون، بیشترین ترجمه را به زبانهای گوناگون جهان داشتهاند. پیش و پس از او بهترتیب آگاتا کریستی و شکسپیر جا دارند.
ژول ورن در هشتم فوریه (1828) در یک خانوادهٔ مرفه در منطقهٔ بندری شهر نانت فرانسه متولد شد. به خواست پدرش تحصیلاتش را در رشتهٔ حقوق به پایان برد، اما ذوق نمایشنامهنویسی و رماننویسی او را بر آن داشت که کمکم به سوی ادبیات کشیده شود. اگر چه در ابتدا در این کار موفق نبود و از دیدگاه مالی هم در مضیقه قرار گرفته بود، اما پس از آن به سرعت پیشرفت کرد.
در آغاز آثار ژول ورن تنها در میان کودکان طرفداران و علاقهمندانی داشت تا آن که منتقد و نویسندهای به نام مارسل موره چندین کتاب و رساله دربارهٔ ژول ورن نوشت و او را چنانکه بود به دنیا معرفی کرد.
ژول ورن که هفتاد و هفت سال زندگی کرد، نزدیک به هشتاد داستان بلند و کوتاه و رسالهٔ پژوهشی و مقاله نوشتهاست. افزون بر آن پانزده نمایشنامه نوشته که در آن دوره بر روی صحنه رفتهاست. شهرت او با سه داستان بلند مشهورش پنج هفته در بالن و سفر به مرکز زمین و از ماه به زمین آغاز شد. در عصری که نویسندگان خوش قریحه و چیرهدستی چون بالزاک، دیکنز، الکساندر دوما، تولستوی، داستایوفسکی، تورگنیف، فلوبر، استاندال، جورج الیوت و امیل زولا و دهها نویسنده نامدار دیگر زندگی میکردند، ژول ورن موفق شد جایگاه خود را به عنوان نویسنده در میان این مشاهیر تثبیت کند.
در سال (1839) سوار بر کشتی خودش به نخستین دریانوردی دور و درازش پرداخت و به هند رفت. پس از بازگشت، در سال (1844) در دبیرستان نانت نامنویسی کرد و به آموختن سخنوری و فلسفه روی آورد. پس از گرفتن گواهینامه، به پیشنهاد پدر به کارهای حقوقی مشغول شد. همزمان به نوشتن نمایشنامه و اندوه نمایش (تراژدی) میپرداخت ولی خانوادهاش برای نوشتن داستانهای غمانگیز به او اعتراض میکردند و به همین علت به تدریج از این کار دست کشید.
در سال (1848) با گرفتن اجازه از پدر برای ادامهٔ آموختن در رشته حقوق به پاریس رفت و در آنجا با استفاده از فرصت میکوشید تا نمایشنامههای خود را به روی صحنه ببرد. با این حال کارها آن طور که جوان سادهدل شهرستانی میاندیشید پیش نمیرفتند، پدر ماهانهٔ اندکی برای او میفرستاد و او ناچار برای گذران زندگی و هزینهٔ تحصیل باید با دشواری میکوشید و در عین حال صرفهجویی نیز میکرد. یک بار برای تهیه پول بلیت نمایش شکسپیر ناچار شد سه روز غذا نخورد. با وجود این سختیها همچنان از کار نوشتن بازنمیماند و به آفریدن نوشتههای گرانمایهٔ خود ادامه میداد.
در همین اوقات با الکساندر دوما آشنا شد. او که دلبستهٔ ذوق و قریحهٔ ژول ورن جوان شده بود، وی را زیر و بال و پر خود گرفت و حتی برای دیدن نمایشنامهها او را به لژ ویژهٔ خود میفرستاد. در سال 1849 با الهام از دوما سه نمایشنامه مینویسد که یکی را دومای پدر میپسندد و در سال 1850 نمایشنامهٔ یاد شده به نام «پوشالهای برباد رفته» در نمایشخانه (تئاتر) تاریخی بر روی صحنه میرود و با موفقیت نِسبی روبرو میشود.
ژول ورن در سال 1871 پدر و در سال 1887 مادر خود را از دست داد. همچنین در سال 1887–1886 پس از یک درام خانوادگی که به تیراندازی برادرزادهاش به سوی او انجامید، با دو گلوله زخمیاش ساخت و هیچکس هم دلیلش را ندانست.
زندگینامه نویسان ژول ورن او را در سالهای 1905–1884 خاموش افسرده و سرخورده توصیف کرده و این برداشت را از یکی از نامههایی که برای خواهرش فرستاده بدست آوردهاند: «هر جور خوشی و شادی برایم برنتافتنی شده و شخصیت و منش من به کل تغییر کرده و کوفتهایی بر من راه یافته که هرگز از آن رهایی نخواهم یافت.»
هرچند که با استناد به نوشتههای دیگر عکس این دیدگاه رفتاری نیز بیان شدهاست؛ زیرا او تا وقتی که میتوانست قلم به دست گیرد دست از تکاپو برنداشت. حتی یک بار در نزد نویسنده ایتالیایی دوآمی چیس گفته بود: زمانی که من کاری ندارم، احساس میکنم که زندگی از هستیام رخت بر بستهاست. او همچنان به خواندن نوشتههای ادگار آلن پو که بسیار به آن دلبسته بود ادامه میداد و به نوشتن داستان نامدارش ابوالهول یخها دنباله میداد و تا 24 مارس 1905 که به ابدیت پیوست ده کتاب دیگر نوشت. ژول ورن در 24 مارس 1905 بر اثر بیماری دیابت، در شهر امیان درگذشت.
ژول ورن چند سال پیش از مرگ به یادگیری زبان اسپرانتو علاقمند شده بود و قصد داشت بخشهایی از رمان ناتمام سفر تحقیقی را به این زبان بنویسد.