عبدالله کوثری شاعر، مترجم، ویراستار و داور چند دورهٔ جوایز ادبی هوشنگ گلشیری، ابوالحسن نجفی و کتاب سال ایران است. کوثری که از نسل سوم مترجمان معاصر ایران محسوب میشود، تاکنون چندین بار برندهٔ جایزهٔ کتاب سال ایران و نامش بدل به برند شده است.
کوثری در 22 آبان 1325 در همدان به دنیا آمد. نام خانوادگی پدری او «کوثری» و نام خانوادگی مادریاش «کوثر» است؛ در واقع والدینش عموزاده و در همدان شناختهشده بودند و میرزا علینقی کوثر، مدفون در آرامگاه باباطاهر، جدِ مادری اوست. خانواده او در سال 1327 به تهران مهاجرت کردند و ساکن محلهٔ امیریه شدند و بیست سال ساکن امیریه ماندند؛ کودکی عبدالله با عشق به کتاب گذشت به نحوی که در هفتسالگی تمام هفته منتظر پنجشنبه-جمعه بود تا با انتشار جزوهٔ دیگری از 12 جزوهٔ 100 صفحهای 5 ریالی کنت مونت کریستو آن را با شوق بخوانند؛ اثری که روی او تأثیر زیادی گذاشت. در کنارش آثار ژول ورن و داستانهای پاورقی عامهپسند تاریخی شاپور آریننژاد نیز به نظرش آثاری جذاب بودند. تابستانها نیز اغلب روز را در خانه میماند و کتاب میخواند و تنها نزدیک غروب برای خیابانگردی با دوستانش به خیابان پهلوی میرفتند. در سفرهای خانوادگی به همدان نیز همیشه با خود کتاب میبرد و علاوهبر وقتگذرانی با همسالان خانواده در باغات خانوادگی، کتاب نیز میخواند. او تا جایی که پولش میرسید، برخی از کتابها را میخرید اما بسیاری از کتابها را از کتابخانهٔ غنی پدر دوستش، فریدون کاظمیان قرض میگرفت که از نظر کوثری مهمترینشان کل آثار احمد کسروی بود که در دوران دبیرستان خواند. با عضویت در کتابخانهٔ ملی ایران از کتابهای آنجا هم استفاده میکرد. کوثری سینما را نیز در شکلگیری ذوق و نگرشش تأثیرگذار میداند. او که مدعیست فیلمهای هندی و فارسی را نمیدید، با اذعان به عدم درک بعضی از فیلمهای فدریکو فلینی و میکلآنجلو آنتونیونی در نوجوانی، آثاری که میدید را فیلمهای آلفرد هیچکاک معرفی میکند و دیگر کارگردانان سینمای کلاسیک هالیوود و آثاری نظیر زوربای یونانی (مایکل کاکویانیس، 1964)، زِد (کوستا گاوراس، 1969)، مهر هفتم (اینگمار برگمان، 1957) و خشت و آینه (ابراهیم گلستان، 1343). همچنین نمایشهای بر اساس نمایشنامههای غلامحسین ساعدی و برخی نمایشنامههای غربی را نیز میدید. او در مجموع دوران کودکیاش را خوب میداند.
عبدالله کوثری دوران دبستان، دبیرستان و دانشگاه را در تهران گذراند؛ دبیرستان را بنا به سنت خانوادگی، مثل دو برادر بزرگترش در دبیرستان البرز گذراند که خود آن را بهترین دورهٔ زندگیاش با تأثیری شگرف بر زندگیاش میداند و آموختههایش در البرز را بیش از دانشگاه و محمدعلی مجتهدی گیلانی، مدیر وقت مدرسه را ستون محکم علم و دانش ایران. او برجستگی این دبیرستان را نه سختگیری، بلکه فضای باز، شاگردان خوب مثل کاظم کردوانی که هر روز با هم دربارهٔ کتابهایی که خوانده و فیلمهایی که دیده بودند بحث میکردند و دبیران ویژهاش میداند و تشویق و تأیید زینالعابدین مؤتمن از او در انشا، خوبخوانی شعر حافظ و مثنوی معنوی تا جایی که از همان 15 سالگی تصمیم بگیرد جز ادبیات کار دیگری نکند. با این وجود مدیریت دبیرستان به دلیل کمبود متقاضی رشتهٔ ادبی بر اثر این باور رایج در آن زمان که ادبیات مال دخترها و سوسولهاست، این رشته را از دبیرستان البرز حذف کرده بود. کوثری که دلبستهٔ فضا، امکانات و دوستانش در البرز بود، برای باقیماندن در این دبیرستان علوم طبیعی را برگزید.
با پرورش ذوق ادبیاش در دبیرستان البرز دوست داشت در رشتهٔ ادبیات فارسی در دانشگاه تهران تحصیل کند. ولی از سویی به این دلیل که با تحصیل در رشتهٔ علوم طبیعی در دبیرستان زبان عربی نخوانده بود و مطمئن بود در کنکور عربیاش ضعیف خواهد بود و از سویی دوستان دانشجوی ادبیاتش او را از تحصیل در این رشته بر حذر داشتند که چیزی که میجوید در دانشگاه نمییابد و فضای دانشگاه ادبیات را خشک و کورکنندهٔ ذوق ادبی نمودند، از این انتخاب منصرف شد. در نهایت هم با این تحلیل که آن زمان اقتصاد رشتهای جدید و کممتقاضی بود و فضای سیاسی و فعالیت دانشجویی دههٔ 1340 اجتماعگرا بود، با این هدف که چیزی از یک علم اجتماعی بیاموزد، در دانشگاه ملی ایران اقتصاد خواند؛ تصمیمی که سالها بعد اشتباه دانست چون با وجود استعداد و توانایی ادامهٔ تحصیل تا دکترا، از اعداد و آمار بیزار و به این مباحث بیعلاقه بود. او آن سالها را دورهٔ شعر امروز میداند به طوری که دانشجویان اقتصاد بیش از آدام اسمیت از شعر جدید احمد شاملو و مهدی اخوان ثالث حرف میزدند. در نتیجه، پس از کارشناسی در این رشته، با وجود معدل 17 ادامهٔ تحصیل نداد و با وجودی که قصد داشت در کارشناسی ارشد ادبیات بخواند و مدتی هم در کتابخانهٔ دانشگاه ملی کار میکرد و آشنایانی هم داشت، ممنوعیت قانونی ادامهٔ تحصیل در رشتهای دیگر در آن دوران مانع شد و ذوق ادامهٔ تحصیل دانشگاهی را از دست داد و از ادامهٔ تحصیل منصرف شد.
در 23 سالگی با پایان تحصیل در دانشگاه، به خدمت نظام وظیفه رفت اما در خرداد 1349 وقتی برای مرخصی به تهران بازگشته بود پدرش از نارسایی قلب درگذشت. کوثری در 1351 پس از پایان سربازی، با وجودی که زبان انگلیسیاش را خوب میدانست، به پاریس و یک ماه بعد به لندن رفت و آنجا کلاسی یافت و انگلیسی خواند که خودْ بنیان زبانش را از آنجا میداند چراکه تا پیش از آن چندان انگلیسی نخوانده بود؛ در این مدت کوتاه زبان انگلیسیاش کم و بیش راه افتاد؛ به نحوی که در بازگشت به ایران میتوانست ترجمه کند.
از 1352 تا 1354 در کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه ملی ایران کار کرد با این هدف که فکر کند میخواهد چه کند. در این شغل کسی کاری به کارش نداشت؛ مینشست گوشهای از کتابخانه که در اختیارش گذاشته بودند کتاب میخواند. در این دوره به شکل امتحانی دو کتاب را ترجمه کرد در حالی که هیچکدام از نظریههای ترجمه را نمیدانست و کسی نبود از او ایراد بگیرد، ولی معتقد بود با خواندن ترجمههای مترجمانی چون رضا سیدحسینی، نجف دریابندری، محمد قاضی و محمود اعتمادزاده میداند ترجمه و فارسینویسی خوب چیست.
در 1354 با ترک کار در کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه ملی، به مؤسسه بنیاد پژوهشها رفت. آنجا با منوچهر صفا و داریوش آشوری آشنا و به شکل مستقیم وارد ویراستاری شد. آنجا قرار بود در کاری مشترک زیر نظر آشوری دایرهالمعارفی در علوم انسانی، اجتماعی و فلسفی بنویسند. اما با خروج آشوری از مؤسسه، کوثری هم از آنجا هم بیرون آمد.
نخستین ترجمهٔ کوثری کتابی دربارهٔ جنگ ویتنام به نام «راز آشکار: دکترین نیکسون-کیسینجر در آسیا» بود. دومین ترجمهٔ وی «محاکمهٔ ژاندارک در روان» بود که همچنان تجدید چاپ میشود و با وجودی که دومین ترجمهاش بود و در چاپهای بعدی چندان در آن دست نبرد، آن را ترجمهٔ بدی نمیداند. سومین ترجمه «صنعت و امپراتوری» (اریک هابسبام) بود؛ کتابی در تاریخ اقتصاد و اولین اثر ترجمهشدهٔ هابسبام به زبان فارسی. در واقع با این کتاب در 1356، وقتی ویراستار انتشارات دانشگاه صنعتی بود آشنا شده و شروع به ترجمهاش کرده بود. با خروجش از آن انتشارات این کتاب را هم بیرون آورد و در نهایت در 1361 در حالی چاپ شد که به باور کوثری به دلیل چاپ در دوران جنگ ایران و عراق و کمبود کاغذ انتشارش چند سال طول کشید و چاپش به نظر او خیلی بد بود تا در 1387 نشر ماهی آن را بازنشر کرد.
کتاب بعدی کوثری «آنتوان بلوایه» (پل نیزان) بود؛ رمانی مارکسیستی دربارهٔ ازخودبیگانگی در جامعهٔ سرمایهداری که یکی از دوستان برایش فرستاده بود و چون از ژانپل سارتر آثار زیادی خوانده بود و نیزان دوست و مورد تحسین سارتر بود، او را میشناخت. کوثری به پشتگرمی انتشار «آنتوان بلوایه» در انتشارات آگاه با تیراژ 5500 نسخهای، به فکر کسب درآمد از ترجمه افتاد و به صورت جدی به ترجمهٔ کتاب به عنوان شغل روی آورد.
کار جدیاش روی ادبیات در 1364 آغاز شد. در پاییز این سال وقتی برای دیدار دوست ناشرش، رضا بنیصدر، به انتشارات تندر رفت، او «آئورا»، «پوستانداختن» و «گفتوگو در کاتدرال» را در اختیارش گذاشت که هر کدام را خواست ترجمه کند. کوثری همان شب آئورا را که کمحجمتر و نام نویسندهاش از اشاره در کتابی دیگر برایش آشنا بود، در شببیداری از ترسِ موشکباران خواند و چنان آن را متفاوت با خواندههای پیشینش یافت و چنان از زبان و فضای شعرگونش متأثر شد که نتوانست بخوابد و فردایش با رفتن به دفتر رضا بنیصدر گفت همین کتاب را ترجمه و ترجمهاش را از همان روز شروع میکند و همین آغاز ترجمهٔ داستانِ او شد و چنان عاشق کارلوس فوئنتس شد که از برادر ساکن آمریکایش خواست برایش دربارهٔ فوئنتس اطلاعات جمع کند. اتفاقاً در همان روزها فوئنتس در دانشگاه برکلی سخنرانی داشت و برادر کوثری پس از جلسه، وقتی موضوع را به او گفت فوئنتس «گرینگوی پیر» را برایش امضا کرد و فرستاد.
از دیگر ترجمههای او همکاری با پروژهٔ نقد و بررسی نویسندگان و بنیانگذاران فرهنگ در قالب مجموعهٔ نسل قلم بود. کوثری که در قالب این پروژه جلد مربوط به ویلیام شکسپیر را ترجمه کرده بود، دو دهه بعد به دلیل نیاز درونی، شروع به خواندن شکسپیر به زبان انگلیسی و سپس ترجمهٔ ریچارد سوم کرد.
کوثری فضای بد تهران، بیکاری، بالابودن هزینهٔ زندگی در تهران و سکونت والدین همسرش در مشهد را عامل مهاجرتش به مشهد میداند. در ابتدا قصد داشت تنها تا تغییر شرایط در تهران چند وقتی در مشهد بماند و اصلاً تصور زندگی در جای دیگری جز تهران را نداشت. اما بعدها با پیرترشدن والدین زنش و پرهزینهترشدن روزبهروز زندگی در تهران، با وجودی که مشهد از نظر فرهنگی برایش دلپذیر نبود، به دلیل خلوت و آرامشش در مشهد ماندگار شد و جدیتر و با دلمشغولی کمتر به ترجمه پرداخت.