مبنای کتاب موشها و آدمها آموختههای نویسنده درباره زندگی مردان بیخانمان و دربدری است که در پی کارگری در اصطبلها هستند. اشتاینبک در این داستان تصویری روشن از زندگی کارگران فصلی و پارهوقت در مزارع و کشتزارها در دههٔ 1930 آمریکا به دست میدهد، تصویری که در عین شفافیت در تودهای از کسالت و غبار فرورفته است. در این داستان نه چندان بلند، به تعبیری از آرزوهای بر باد رفته آدمهایی سخن گفته میشود که همگی به نوعی تنها هستند.
خلاصه کتاب: جورج و لنی دو دوست هستند که در اصطبل روزگار میگذرانند. آرزوی دیرین هر دویشان آن است که روزی جایی را بخرند و در آن خرگوش پرورش دهند. لنی از بچگی از نوازش چیزهای نرم خوشش میآید و زور بازوی بسیاری دارد ولی چندان باهوش نیست. همین هم باعث میشود به دردسر بیفتد و ناخواسته باعث مرگ زن ارباب زاده میشود. او از ترس میگریزد. عدهای در پی یافتن و از پای درآوردن لنی راهی میشوند. دوستش جورج هم بهرغم سوگندش برای پشتیبانی از او در چنین درگیریهایی، به گروه پیوسته و در پی لنی راهی میشود...