فلسفهی مارکس مثل اغلب اندیشههای اگزیستانسیالیستی بیانگر اعتراضی به از خودبیگانگی انسان، گمکردگی خویشتن و تبدیل شدن فرد به شیء است؛ جنبشی است علیه آن نوع ناانسانسازی و ماشین وارشدنی انسان که ذاتی توسعهی صنعتگرایی غربی است. این فلسفه منتقد قاطع همهی «پاسخها»یی به مسئلهی وجود انسان است که میکوشند با نفی یا لاپوشانی دوگانگیهای ذاتی وجود او، به راه حلهایی دست یابند. فلسفهی مارکس در سنت فلسفی اومانیسم غربی ریشه دارد؛ سنتی که از اسپینوزا و با واسطهی فیلسوفان فرانسوی و آلمانی عصر روشنگری در قرن هجدهم، به گوته و هگل میرسد و ماهیت بنیادی آن، توجه به انسان و تحقق توانمندیهای اوست.
فلسفهی مارکس مثل اغلب اندیشههای اگزیستانسیالیستی بیانگر اعتراضی به از خودبیگانگی انسان، گمکردگی خویشتن و تبدیل شدن فرد به شیء است؛ جنبشی است علیه آن نوع ناانسانسازی و ماشین وارشدنی انسان که ذاتی توسعهی صنعتگرایی غربی است. این فلسفه منتقد قاطع همهی «پاسخها»یی به مسئلهی وجود انسان است که میکوشند با نفی یا لاپوشانی دوگانگیهای ذاتی وجود او، به راه حلهایی دست یابند. فلسفهی مارکس در سنت فلسفی اومانیسم غربی ریشه دارد؛ سنتی که از اسپینوزا و با واسطهی فیلسوفان فرانسوی و آلمانی عصر روشنگری در قرن هجدهم، به گوته و هگل میرسد و ماهیت بنیادی آن، توجه به انسان و تحقق توانمندیهای اوست.